سامرتایم_ نوشت

ساخت وبلاگ
25شهریوره؛ 5 ماه گذشت از آخرین باری که اینجا نوشتم. بارها خواستم بیام بنویسم؛ از سیکل معیوب ترکیب مذهب و قدرت و احتمالا چاشنی اسکیزوفرنیا رهبران و حماقت طرفداران ، از پادکست های قشنگ شاهنامه و تنفرم از اپیزود "خوشبختی چیست؟"ِ علی بندری تا تجربه ارتفاعات جواهر دشت، جشن فارغ التحصیلی و رفت و آمد آدم های جدید . حتی خواستم بنویسم از بیمار دیالیزی که پول داروهای 43هزار تومنی اش رو نداشت و قبول نمیکرد که بدون هزینه دارو ها رو بگیره، از روزهای بیشماری که بغضم رو قورت دادم و به اطرافیان، من خیلی خوبم طور لبخند زدم، و از هزاران باری که مسیر معاونت و دانشکده رو رفتم و اومدم و نشد که بشه.برام نوشتین "زندگی وقتی در سکون ِمحض، فرو می رود مثل نبضِ در خواب کند و کند و کند تر می شود". اما فصل توت ها هم تموم شد و من همچنان بیدار نشدم. و به قول خودتون "همچون سربازی مات کنار ایستادم و به هیاهوی سکوت شما دقت کردم". اصلا مسئله نوشتن یا ننوشتن نبود، اسمش رو نمیدونم، ولی یه وقتایی آدم حس میکنه باید دل بکنه از همه چیز و همه کس و یه پیله بکشه دور خودش؛ خودش باشه و خودش. وضعیت کنونی پیله؟ نمیدونم، شاید حتی گسترده تر از قبل. یک مرحله نوسانی در عین ثبات هست که باید گذر کنم تا از من گذر کنه.پ.ن: این کاربر هفته گذشته از پایان نامه اش دفاع کرد و خیلی مرهمِ بیماران و رنجوران طور سوگندنامشو خوند و داروسازی عمومی رو وداع گفت. و از مرحله بلاتکلیفیِ "کی دفاع میکنم؟" به مرحله "کجا طرح برم؟" ارتقا پیدا کرد. + شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۲| 2:3|شاهتوت| | سامرتایم_ نوشت...
ما را در سایت سامرتایم_ نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahtut98 بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 11:54